دل شکسته
قصه ی من
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني بشم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت: خدا دلش از دست آدما گرفته...........
نظرات شما عزیزان:
¤¤¤¤¤( )¤¤¤¤¤
این ساعت مچی من هست عقربه هاشو شکستم تانفهمم چندوقته ندیدمت.
نمیدانم زندگی چیست؟؟
اگر زندگی شکستن سکوت است
سالهاست که من سکوت را شکسته ام
اگر زندگی خروش جویبار است
سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی
جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم
که زندگی بی وفاست
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم
اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم !!!
عالیه خانمم
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
اماسهراب توقضاوت کن بردل سنگ زمین جای من است
من نمی دانم که چرا این مردم دانه های دلشان پیدانیست
صبرکن سهراب قایقت جا داردمن هم از همهمه ی داغ
زمین بیزارم به سراغ من اگر می آیید تند و آهسته
چه فرقی دارد تو به هر جور دلت خواست بیا مثل
سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک
بردارد مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من .....
از آدما دلگـــیر نشو ... تهمت زدن طبیعت آدمهاست ...
وقتی به هوای بارانی میگویند ... خــــــراب ...!
من نامت راصدامیزنم....تو بگو جانم؟!پاسخ:اخی چه قشنگ.میسییییییی